علی اکبر جانعلی اکبر جان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

علی اکبر یادگار امام حسین (ع)

دوماهگی و ولادت جوان ترین امام

سلام بر پسر قشنگ خاله تبریکـــــــــــ تبریکــــــــــ تبریکـــــــــــ اول به خاطر ولادت باسعادت امام جواد(ع) پسر عزیز امام رئوف امام رضا (ع) و ولادت حضرت علی اصغر دردانه امام حسین (ع) و دوم به خاطر پایان دوماهگیت. انشاالله همیشه سلامت باشی. پنجشنبه گذشته که شب آرزوها بود شما مهمون داشتید و عمه ها و عموها و بچه هاشون مهمون شما بودند و بچه ها هم حسابی بازی کرده بودند و بهشون خوش گذشته بود. دیگه نوبت شما و پسرعمو محمدعلی هست که بهشون اضافه بشوید و آتیش بسوزونید.   روز جمعه هم من و مامان محبوبه و شما و عموابوالفضلی رفتیم هایپرسان و این اولین فروشگاه رفتنت بود و من و مامان محبوبه با هم درحال گشت و گذار بودیم و ش...
31 ارديبهشت 1392

عکس های عشقم

سلام بر پسمل عسلی خاله با یه پست پر از عکس های ناز نازی مربوط به تولدت تا الان که 45 روزه که پیش مایی رو برای شما گذاشتم.خدایا به خاطر همه ی نعمت هات شکر شکر شکر ماشاء الله لا حول و لا قوه الا بالله علی العظیم بابا اینقده از من عسک نگیرید دیگه کلافه شدم. بذار دستم رو بگیرم جلوی صورتم کادوی علی اکبر برای روز مادر برای مامان محبوبه و مامان جونی زهرا و علی اکبر همراه کیک پنیر شیرینی چهل روزگی نه جان من شوخی که نمی کنی یعنی همه ی سالاد الویه رو خودم بخورم عکس های مربوط به کیک تولد یک ماهگی  حاج علی اکبر (انشالله زود زود حاجی بشی) پا تو کفش خ...
15 ارديبهشت 1392

چهل روزگی و روز مادر

سلام بر دردونه چهل روزه و اندی خاله   ولادت حضرت زهرا بزرگ بانوی جهان اسلام بر شما مبارک.   ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم   روزی که تمام خلق حیران هستند   ما منتظر شفاعت زهرائیم   پسملی نانازم با دو روز تاخیر چهل روزگیت مبارک. انشالله همیشه شاد باشی و تنت سلامت باشه. چهل روزه که داری از ما دلبری می کنی و مرد کوچک خونمون شدی. روز دوشنبه با مامان جون رفتی حمومه چله و مراسم های سنتی یکی پس از دیگری انجام شد منم برات کیک پنیر خریدم و شب که زهرا جون اینا اومدند خونمون کیک خوردیم و خوش گذشت. روز سه شنبه هم من یک کم حال ندار بودم و نرفتم سرکار و من ...
11 ارديبهشت 1392

شعر های مادرانه

سلام بر عروسک عسل خاله عزیزم تو دنیای همه ماشدی از بابابزرگ و مامان بزرگ گرفته تا من و عمو ابوالفضل. حس های مادرانه آبجی کوچولوم هم که اصلاً حرف نداره و زندگی ما با تو شیرین تر از عسل شده. روز چهارشنبه برای اولین بار با مامان محبوبه تنهایی رفتید حموم و شما هم خیلی پسمل آقایی هستی و توی حموم اصلاً گریه نمی کنی و خیلی آب رو دوست داری. بعد از اون یک روز با دایی حمیدرضا و یک بار هم با بابا جون رفتی حموم و مثل مرغابی می مونی و همش در حال استحمامی. مامان محبوبه گفته شعرهایی رو که برات می خونه تو وبلاگت یادگاری بذارم و منم فرمایشات خواهری رو انجام دادم. و اما شعر های مادرانه علی اکبر نخودچی         &n...
8 ارديبهشت 1392

متولدین سال مار

سلام بر عروسک ناز نازی خاله این پست رو چند وقتی هست که میخوام برات بنویسم و تا الان وقت نکرده بودم هر چند که یه کم دیر شده اما ارزش گفتنش رو داشت.                    در یک اتفاق بسیار جالب هم شما و هم مامان محبوبه و بابا حسین متولد سال مار هستید (مامان و بابا هر دو متولد سال 68 هستند) و من شما رو خانواده ی مارها می نامم. توی ادامه مطلب خصوصیات افراد متولد سال مار رو برات گذاشتم اگه دوست داشتی یه سر بزن. دیگه اینکه دیروز با مامان جون و بابا جون رفتید خونه عمه معصومه عیددیدنی و همگی برای اولین بار وبلاگت رو دیدند و خیلی خوششون اومده بود و مامان جون هم کلی از من تشکر کرد.&n...
3 ارديبهشت 1392

یک ماهگی

سلام بر پسمل قشنگ خاله یک ماهگیت مبارک گلم. انشاالله 120 سالگیت رو جشن بگیریم. این یک ماه که پیش مایی برامون ماه رویایی بود و فروردین امسال با وجود تو رنگ و بوی دیگه ای برامون داشت.  تک تک لحظه های با تو بودن برامون مثل یه خواب شیرین بود و مامان محبوبه هر روز قربون صدقه بزرگ شدنت میره و کلی به دست و پاهای بلوریت نگاه می کنه و خدا رو بخاطر نعمت ارزشمند و بزرگی بهش داده شکر می کنه. خدا رو شکر که آخرین مرحله ختنه شما هم بسلامتی بخیر گذشت و روز سه شنبه هم بعد از بیمارستان رفتید خونه عمه فاطمه مامان محبوبه و عمه بقول خودش پاگشات کرده بود. روز جمعه 23 فروردین و سه شنبه 27 هم برای اولین بار اومدید خونه ما و خاله رو کلی خوشحال کردید....
1 ارديبهشت 1392

اولین فاطمیه

سلام گل پسر خاله عزاداریت قبول باشه. خدا رو هزاران بار شکر که فاطمیه امسال تو در کنار ما هستی و با هم برای مادر سادات و محسن شش ماهه عزاداری می کنیم. امسال هم مثل روال سال های قبل خونه حاج حسین دوست باباجون هیات هست ولی شما و مامان محبوبه خونه هستید و من و عمو ابوالفضل با هم رفتیم هیات و مامان جون هم پیش شما می موند و دیشب که خونه مامان سیما بودید مامانی هم با من اومد هیات و انشاالله فاطمیه سال دیگه با هم می رویم عزاداری. باباجون از عصر میره خونه حاجی برای کمک و آخر شب هم برای مامان محبوبه نذری میاره تا بخوره و به شما هم بده تا به برکت غذای خانوم فاطمه زهرا (س) همیشه تنتون سلامت باشه.   . ای کاش  فدک&nbs...
24 فروردين 1392

انتخاب نام

سلام عزیز دلم می خوام برات از دلایل انتخاب اسمت بنویسم و اینکه چرا نام تو رو مامان و بابات علی اکبر گذاشتند. دلیل اصلی و مهم این انتخاب که کاملا مشخصه شما همنام پسر بزرگ امام حسین (ع) هستی که شبیه ترین خلق خدا خلقاً و منطقاً به رسول الله هست و یکی از شهدای دشت کربلاست که در زیر پای امام حسین (ع) در کربلا دفن شده اند و ما همگی ارادت خاصی به حضرت علی اکبر (ع) داریم و هر سال روز ولادت با سعادتشون مولودی می گیریم و مامانت هم نیت کرده بود اگه خدا بهش فرزند پسر داد اسمش رو علی اکبر می گذاره. اما علت دیگه اینکه شما بابای بابا حسین رو از دست دادی و فقط یه بابابزرگ داری. خدا رحمتش کنه اسم بابابزرگیت هم علی اکبر بود که با مامان جونی...
15 فروردين 1392

پانزده روزگی

سلام دلبرک خاله پانزده روزگیت مبارک انشاالله 150 ساله بشی. به سلامتی چند روز آخر تعطیلات رو از خونه اومدی بیرون با مامان و بابا رفتید عید دیدنی مامان جون سیما و عموتقی و عمه نرگس و بچه هاش و عموحسن کلی هم عیدی گرفتی. عمه معصومه ات هم از مسافرت اومدند و برات سوغاتی یه لباس خوشگل آوردند که چراغداره و خیلی بامزه هست. خونه خاله معصومه مامان هم رفتی و حمیدرضا و زهرا هم کلی باهات بازی کردند و البته شما خیلی کوچولویی و طاقت نداری زیاد توی سرو صدا باشی و دیشب که از خونه خاله جون رفتید خونه مامان گفت توی راه خیلی گریه کردی و اذیت شدی. الهی خاله دورت بگرده. امروز صبح هم با مامان جون و مامان رفتید خانه سلامت محل و چکاپ شدید و خدا ر...
15 فروردين 1392

اول سخن

سلام  من خاله علی اکبر جونم هستم. از امروز به یادگار برای دلبرکم می نویسم و این وبلاگ رو به خواهر مهربونم تقدیم می کنم.   عزیز دل خاله علی اکبر روز یک فروردین ماه سال 1392 ساعت 13 در لحظات اذان ظهر پاهای کوچولوش رو به دنیا گذاشت و به روی دنیا چشم گشود.   خاله جونی عجله کردی و 6 روز زودتر به دنیا اومدی و خاله موقع تولدت تهران نبود ولی مامان جون و باباجون پیش مامان محبوبه بودند. بعد از سال تحویل مامانیت رفت خونه مامان سیما عیددیدنی و بعد هم خونه عمومحمدعلی بابا و شب ساعت یک مامان کیسه آبش پاره میشه و به مامان جون خبر میده و میرن بیمارستان هدایت و بعد از 12 ساعت انتظار و کلی دعا و گریه مامان جون و با...
14 فروردين 1392
1